داستان زنبورداری سال نودوچهار
ارسال شده: دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۴, ۱۲:۵۲ ب.ظ
سلام دوستان
امسال اول بهار تصمیم گرفتم از سه چهارتا کندوی پرکارم ازدیاد نسل داشته باشم. اومدم یه بچه کندو رو بدون تخم و لارو توی یه کندو ریختم و ی کم بعد لاروهای جوون رو در اختیارشون گذاشتم. اونا هم با خوشحالی شروع کردند به کار.... نتیجش شد هشت تا شاخون که به خاطر ناشی بودن خودم در تولید ملکه و اینکه باراولم بود مصنوعی ملکه میگرفتم، دو تا دسته سه تایی شاخون به هم چسبیده به وجود اومد و دوتا تکی. یه خورده خلاقیت به خرج دادم گفتم این چسبیده ها رونمیتونم بعدا جدا کنم پس از هر دسته دوتا رو بکشم تا اون یکی رو بتونم بعد توی یه کندو معرفی کنم. با سیم دوتاشون رو بیرون کشیدم از هر دسته، حالا شد چهارتاشاخون خوب و بعد قاب رو برگردوندم سر جاش. فردا رفتم سر بزنم دیدم وااااای... سه تا شاخون رو کامل خالی کرده بودند دیگه لاروشو چکار کرده بودندنمیدونم. یکیش مونده بود. بعداز کلی نگهداری و اینا ملکه دنیا اومد.بلافاصله اقدام کردم برای شاخون مجدد. این بار چهارتا رو نگه داشتند. البته با تجربه سری قبل دیگه چندتایی دسته نشده بود. درحال رشد و پرورش بودند که یه روزصبح بیدار شدم دیدم دیوار حیاط سیاهه. نه از زنبور، از مورچه.
هیچی رفتم سراغشون دیدم هر چهارتا کندوچه جدیدو کلا صفا دادند. مونده بود یه مشت نصف زنبور. رفتم سر کندو اولیه ببینم جفت خورده؟ خوب که نگاه کردم دیدم یکی بالهای ملکه چروک خورده. فک نکنم بتونه پرواز کنه. یکی ملکه ها هم که بهشون حمله شده بود رو زمین داشت آوازخون راه میرفت. بال داشت اندازه دونه برنج،نه برنج محسن ها، همین خورده برنجای خودمون. اینم که کلا اخراج شده بود. یکی دیگه شاخونها هم که از همه بزرگتر بود که اصلا به دنیا نیومد. یکی هم به دنیا اومد ولی غیب شد. الان من موندم و اون یه ملکه که یه بالش پیچیده بود. یه خورده شکمش بزرگ شده ولی سه هفتس تخم نمیذاره. کلا اینا نیاز به چیدن بال ندارند.
هیچی دیگه الان که این پیامو براتون میذارم تو راه کربلام. بعدشم تصمیم دارم برم جده. هرچه بادا باد.....
برام دعا کنید لااقل سالم برگردم....
امسال اول بهار تصمیم گرفتم از سه چهارتا کندوی پرکارم ازدیاد نسل داشته باشم. اومدم یه بچه کندو رو بدون تخم و لارو توی یه کندو ریختم و ی کم بعد لاروهای جوون رو در اختیارشون گذاشتم. اونا هم با خوشحالی شروع کردند به کار.... نتیجش شد هشت تا شاخون که به خاطر ناشی بودن خودم در تولید ملکه و اینکه باراولم بود مصنوعی ملکه میگرفتم، دو تا دسته سه تایی شاخون به هم چسبیده به وجود اومد و دوتا تکی. یه خورده خلاقیت به خرج دادم گفتم این چسبیده ها رونمیتونم بعدا جدا کنم پس از هر دسته دوتا رو بکشم تا اون یکی رو بتونم بعد توی یه کندو معرفی کنم. با سیم دوتاشون رو بیرون کشیدم از هر دسته، حالا شد چهارتاشاخون خوب و بعد قاب رو برگردوندم سر جاش. فردا رفتم سر بزنم دیدم وااااای... سه تا شاخون رو کامل خالی کرده بودند دیگه لاروشو چکار کرده بودندنمیدونم. یکیش مونده بود. بعداز کلی نگهداری و اینا ملکه دنیا اومد.بلافاصله اقدام کردم برای شاخون مجدد. این بار چهارتا رو نگه داشتند. البته با تجربه سری قبل دیگه چندتایی دسته نشده بود. درحال رشد و پرورش بودند که یه روزصبح بیدار شدم دیدم دیوار حیاط سیاهه. نه از زنبور، از مورچه.
هیچی رفتم سراغشون دیدم هر چهارتا کندوچه جدیدو کلا صفا دادند. مونده بود یه مشت نصف زنبور. رفتم سر کندو اولیه ببینم جفت خورده؟ خوب که نگاه کردم دیدم یکی بالهای ملکه چروک خورده. فک نکنم بتونه پرواز کنه. یکی ملکه ها هم که بهشون حمله شده بود رو زمین داشت آوازخون راه میرفت. بال داشت اندازه دونه برنج،نه برنج محسن ها، همین خورده برنجای خودمون. اینم که کلا اخراج شده بود. یکی دیگه شاخونها هم که از همه بزرگتر بود که اصلا به دنیا نیومد. یکی هم به دنیا اومد ولی غیب شد. الان من موندم و اون یه ملکه که یه بالش پیچیده بود. یه خورده شکمش بزرگ شده ولی سه هفتس تخم نمیذاره. کلا اینا نیاز به چیدن بال ندارند.
هیچی دیگه الان که این پیامو براتون میذارم تو راه کربلام. بعدشم تصمیم دارم برم جده. هرچه بادا باد.....
برام دعا کنید لااقل سالم برگردم....